سلام دوستای گلم
ببینید چقدر دوستون دارم،دلم و.استون تنگ شد دوباره اومدم
متن زیر رو از وبلاگ ملیکا جونم برداشتم
نظر فراموش نشه
جشنواره شهر و شهروندگروه صدای تهران با حضور محسن افشانی در بهبهان
محسن:خیلی خوشحالم که اینجا هستم.باعث افتخار من است که این همه مردم خوب دوسم دارن
خیلی دوستتون دارم ممنونم.
ایمانی:متشکرم.محسن جان من گفتم شاید با عینکت بیایی.عینک مطالعه است اره.
محسن:والا
(همه جمعیت داد می کشیدند که محسن دوست داریم)
محسن:اول از همه من یه چیز بگم خیلی لطف دارین شما.من توحالا توعمرم اینقدر نخوابیده بودم
تا 10 دقیقه پیش خواب بودم من.
ایمانی:واقعا
محسن:والا. بعدشم من عینکی نیستم اصلا . بی خودی تو تلوزیون عینک می زدیم دیگه
چشام اصلا ضعیف نیست.
ایمانی:من می خواستم بگم که خدا وکیلی حیف این چشمای خوشگلو پشت عینک...
(همه با هم جیغ و دست و هورا می کشیدند و می خندیدند)
محسنم سرش پایین بود و می خندید
ایمانی:چشمای قشنگی داره زلال مثل ابی اسمون به افتخارش یه دست بلند بزنین
( (محسن سرش رو انداخته بود پایین
(همه با هم جیغ و دست و هورا می کشیدند و می خندیدند)
محسن:کی پریشب فیلم ضامن رو دید.
(همه با هم گفتند من)
محسن:اگه فکر می کنید خوب بازی کردم دست بزنید.
(همه بلند دست و جیغ زدند)
ایمانی: ترانه مادری رو خوب بازی کرد یا ضامن رو.هردوتا شو؟
(یه عده می گفتن ترانه مادری یه عده می گفتن ضامن)
ایمانی:محسن جان. تا حالا بهبهان اومده بودی.
محسن:من اهواز که اومده بودم ولی بهبهان نیومده بودم.
ایمانی:این مسیری رو که از اهواز تااینجا اومدی اذیت نشدی.
محسن:(با خنده)خواب بودم.
ایمانی:(با خنده) خواب بودی!ما شا ا.. همیشه خوابی اره.
محسن: خوب دیگه چی کار کنم.
ایمانی:پر کاره دیگه . هنرمند هایی که پر کارن .معمولا یا باید تو پرواز بخوابند یا تو ما شین.
محسن:حالا یه چیزی.دوست دارم برای جناب اقای مرتضی ایمانی مجری خوب این برنامه یه دست
خوشگل بزنید.
(همه بلند دست و جیغ زدند)
ایمانی:متشکرم.متشکرم. لطف دارین.
محسن:برای این که استادمن هستندمن هرکاری تا الان کردم.دستشم درد نکنه.
ایمانی:مرسی عزیزم.تو اینقدر دوست داشتنی و با صفا هستی که...
محسن:قربون شما.
ایمانی:تو ماه رمضان هم شاهد هنر نمایی تودر شبکه سه سیما بودیم و هنرمندانه ظاهر شدی.
می خواهم بگم که محسن طر فدار چه تیما هستی.
محسن:استقلالی ها دست بزنند.حالا دستا پایین . پرسپولیسی ها دست بزنند. این شد.پرسپولیس
هستم.(باخنده)زنده باد افشین قطبی.
(همه بلند دست و جیغ زدند)
ایمانی:محسن خیلی صادقانه هر ان چه در ذهن داره عنوان می کنه .یه دست هم به افتخارش.
(همه بلند دست و جیغ زدند)
ایمانی:محسن جان من می تونم ازت سوال کنم که یه دونه از خاطرات قشنگت از ترانه مادری
تعریف کنی.
محسن:حالا یادم اومد.تا حالا یادم نمی اومد .یادمه به روز های پخش رسیده بودیم یعنی ما از اردیبهشت
که شروع کرده بودیم به تیر و مرداد کشیده شد.ما رسیده بودیم به اخر های پخش و باید دو روز دیگه می رفت
رو انتن. بعدگفتن یه سکانس که تو کارخونه باید بگریم که امشب باید پخش می شد.کار خونه هم کارخونه
پارس خودروی کرج بود.از اونجایی که ما ساعت 6 شروع می کردیم. من خیلی خوابم می اومد این بود که
یواشکی رفتم رو یه کاناپه در اتاق مادر بزرگ و خوابیدم.بعد دستیار 3 کارگردان اومدو من و بیدار کرد .
بعد رفتم بیرون و دیدم که خانم سحر....(یه ذره مکث کرد) نغمه ادیب(همه بلند دست و جیغ زدند)وثریا شرفی هنوز گریم
نشدند.بعد گفتم که تا اینها
گریم بشوند .یه یکساعت . یکساعت و نیمی طول میکشه. به همین دلیل دوباره یواشکی رفتم و گرفتم
خوابیدم.
ساعت یازده بود دیدم دوباره دسیار 3 کارگردان اومد زد تو سرم و گفت تو اینجا چی کار می کنی.گفت اونا
رفتن کرج و تو جا موندی.بیچاره ها اونا تا ساعت11 منتظر من شدندو اونا صحنه هایی که من تو اون نبودم رو
گرفته بودم .وساعت11شب باید می رفت رو انتن من واقعا شرمنده ام.چشمای من هنوز پف کرده چون تا حالا خواب
بودم.
ایمانی:می خواهی الان تعطیل کنیم بری بخوابی .
محسن:نه الان دیگه از خواب بیدار شدم.
ایمانی:دوست داری بهبهان رو بگردی.
محسن:چرا خیلی دوست داشتم فکر کنم ساعت8و9 صبح نه ساعت یازده بود رسیدیم.دوست داشتم برم بگردم
ولی وقتی دیدم کسی نیست خوابیدم.قراره که فردا بریم.
ایمانی:کجا بیاییم.
(همه می گفتن خونه ما خونه ما)
ایمانی:محسن جان ممنونیم که امروز اومدی
(همه میگفتن نه)(بعدشم گفتن محسن دوست داریم.)
محسن:خواهش می کنیم البته جدید ترین کارم هم بهتون بگم .سریالی است به نام حادثه در بزرگراهکه یکی دو
ماه دیگه میاد من هم هستم سریالی است شبیه به هشدار برای کبری11 (می خوایم ماشین بترکونیم.)
ایمانی:از کدوم شبکه پخش میشه
محسن:فکرمیکنم از شبکه3
ایمانی:محسن جان متولد چه سالی هستی.
محسن:(میکروفون رو برد کنار)دخترخانم ها بهتر میدونن
همه می گفتن68/1/11
محسن:درسته.
محسن:چقدر خوب راه 100 ساله رویه شبه طی کردم.
ایمانی:یه دست دیگه به افتخارش.چه توصیه ای به هم سن و سالان خودت می کنی.
محسن:مامان بابا هایتان را دوست دشته باشید و به اونها احترام بذارید.
ایمانی:انشاا... که محبوبیتت بیشتر بشود